مسجد ارک - 1400/2/4 - شب یازدهم ماه مبارک رمضان
معصیت بین دلم آمد و تسخیرم کرد
بال پرواز مرا بست زمینگیرم کرد
روزگاری دلِ بامعرفتی بود مرا
چه شد آخر که خطا این همه دلگیرم کرد
عملم رنگ قبولی نگرفت از بس که
نفس سرگرم ریا کردن و تزوریم کرد
حبّ دنیا عقب انداخت مرا در طلبت
حبّ اغیار مرا در غل و زنجیرم کرد
خواب دیدم که نجف رفتم و صحن علیام
ریخت اشکم به روی گونه و تعبیرم کرد
مرتضی وضع مرا تاب نیاورد و خودش
پدرانه به سویم آمد و تطهیرم کرد
سالها ریزهخور خوان خدیجه شدهام
کرمش بر سر این سفره نمکگیرم کرد
تشنهام شد جگرم سوخت گفت آه حسین
اقتدا بر جگرم ناله شبگیرم کرد
اولین بار حرم بر در باب القبله
نظر فاطمه در خیر سرازیرم کرد
هیچ جایی دلم آرام نشد جز حرمش
دیدن کرب و بلا از همه جا سیرم کرد
چه کنم دست خودم نیست نسوزم ز غمش
روضهی تشنگیاش زود مرا پیرم کرد
فکر آن پیکر و ده مرکب و نعل تازه
روز و شب در نظرم آمد و درگیرم کرد
مسجد ارک - 1400/2/3 - شب دهم ماه مبارک رمضان
من کیام بادهخور و بادهپرست
آن گنهکاری که پست و یاغی است
آن که زد جام و سبو را هم شکست
باز پیش هرکس و ناکس نشست
او که وقت مستیاش غیرت نداشت
پیش او میخانه هم حرمت نداشت
سرکشی دارم نه سرافکندگی
آمدم، اما نه با شرمندگی
باهمه لجبازی و یکدندگی
رد شدم در امتحان بندگی
نمره دادی و کم آوردم ببخش
ای خدا اصلا غلط کردم ببخش
سالها رفتم به راه اشتباه
راستش اصلا نبودم سر به راه
عمر من بر باد رفت و شد تباه
بیپناهم، بیپناهم، بیپناه
جای کوه نور، نار آوردهام
بسکه بدبختی به بار آوردهام
چون عقوبت در گناهم بیصداست
این همه درد و بلا هم بیصداست
وای از این مردن! عزا هم بیصداست
واقعا چوب خدا هم بیصداست
غافل از رنج مکافاتم نکن
لا تُؤَدِّبْنِي، مجازاتم نکن
راستش خیلی گرفتارم هنوز
بندهی زشت و خطاکارم هنوز
گرچه لات کوچه بازارم هنوز
مطمئنم دوستت دارم هنوز
میگذارم دست در دست ولی
میزنم زنگ درت را با «علی»
باز نالان آمدم، حیدر مدد
لنگ لنگان آمدم، حیدر مدد
زیر ایوان آمدم، حیدر مدد
یا علی جان آمدم، حیدر مدد
یا امین الله امانم پس کجاست؟
مهدی صاحب زمانم پس کجاست؟
فاطمه آهی در اوج غم کشید
او که بارم را به قدّ خم کشید
اشک من را بُرد و بر پرچم کشید
کاغذ جرم و خطاها نَم کشید
غرق غم بودم، خوش و خرم شدم
چون بدهکار حسینش هم شدم
او خلاصه آخرش دستم گرفت
ربّنای حنجرش دستم گرفت
آن عبای پیکرش دستم گرفت
دست بیانگشترش دستم گرفت
من فدای آن تنی که سر نداشت
یک کفن از بوریا بهتر نداشت
خواهرش پنجه به صورت میکشید
گرچه عزت داشت منّت میکشید
مادرش را پای صحبت میکشید
از حسین خود خجالت میکشید
گفت هر چه داشت با هم بردهاند
آن لباس کهنه را هم بردهاند
مسجد ارک - 1400/2/2 - شب نهم ماه مبارک رمضان
بیشتر از آنکه باشم با تو، با بیگانهام
در میان گفتگویم با تو کِی مستانهام؟
نیستم با تو نمایش میدهم از بودنم
در مناجاتم کجا مانوس با جانانهام؟
پشت سر را بیشتر از پیش رو دارم نظر
در نمازم نیست خوف و خشیت رندانهام
از نگاه حضرتِ تو نیست اینجا بندگی
رفته بیرون از دلم انگار صاحب خانهام
حال که از حضرت محبوب دور افتادهام
از جدایی های تو چون اُستُن حنانهام
گریه ها سر میدهم تا باز احیایم کنی
من غلام بارگاه حضرت ریحانهام
گر دعاهای مدام مادرم زهرا نبود
کِی توان گفت من هم عاشقی فرزانهام؟
نیستم از مخلِصین یا مخلَصین اما کنار سفرهات
دلخوشم که گرد شمع مخلَصین پروانهام
ظرف من محدود و رحمتهای تو بی انتهاست
پس بده با دست ساقی باده و پیمانهام
با معارف آشنایم کن قسم بر علقمه
من فقط لب تشنهی جامی از این میخانهام
ساقی لبتشنگان، لبتشنگان را مِی دَهد
من هم از لبتشنگان جام سقاخانهام
حسرت یک قطره را هم بر لبان خود گذاشت
از مواسات علمدار حرم دیوانهام
ذکر عباس است والله همان ذکر خدا
کهف العباس است والله زیارت خانهام
حق زائر بر مَزور خود دعا و التجاست
من حرم گم کردهام کرب و بلا کاشانهام
ای چشم بسته چشم من زار را ببین
با گریه هام خنده ی اشرار را ببین
مسجد ارک - 1400/2/1 - شب هشتم ماه مبارک رمضان
رسم کریمان بُوَد این از قدیم
رحم به مسکین و اسیر و یتیم
دست گدا هر چه که هم دادهاند
عذر بخواهند که کم دادهاند
توشه گرفتند ز معراجها
تا برسانند به محتاجها
کیسه به دوش آمده در میزنم
آنکه مزاحم شده امشب منم
آی کمک حال دلم دَر هَم است
قد من از بار گناهم خم است
در پی نان نیستم ای با کرم
جای غذا دست بکش بر سرم
کاش دلم را تو اجابت کنی
با من آلوده رفاقت کنی
من که نگفتم به تو دنیا بِده
خواهشم این است خودت را بِده
هیچم و از عشق به مولا پُرم
با علی و آل علی دَمخورم
زندگیام گشته سراسر بلا
لک زده قلبم بروم کربلا
دلزدهام از هم الّا حسین
نبض دلم چیست حسین یا حسین
ای به فدایت پدر و مادرم
دعوتمان میکنی امشب حرم؟
ای غم تو مثل خودت بیکران
ای جگرت زخمی داغ جوان
قاتل تو کِی اثر خنجر است
قاتل تو داغ علی اکبر است
خون دلت در همه جا ریخته
حاصل عمرت به عبا ریخته
مسجد ارک - 1400/1/31 - شب هفتم ماه مبارک رمضان
گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا، فاطمه دارد که خدا هم دارد
بیجهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
بَدم اما نروم بیعلی اصلا به بهشت
ته بازار نجف بیسر و پا هم دارد
جای این طفلِ گنهکار علی شرمندهست
چه مرامی طرف کار مرا هم دارد
طبل رسوایی من خورده که شب آمدهام
بندهی پست کمی شرم و حیا هم دارد
کسی اندازهی من ظلم نکرده به خودش
وای از آنکس که بدی این همه با هم دارد
نزنیدم، ز در میکده بیرون نبرید
مست، مست است دگر جرم و خطا هم دارد
شهر ما شهر گناه است ولی وقت سحر
کوچه در کوچه مناجات و دعا هم دارد
بغلم کرده خدایی که خدای «حسن» است
صد برابر عوض اخم، عطا هم دارد
لقمهی سفرهی ما هدیهی همسایهی ماست
سفرهی هر شب ما بوی رضا هم دارد
دهن روزه قسم خوردم و گفتم به حسین
لبِ تشنه عطش کرب و بلا هم دارد
به مریض حرمش تربت اعلی برسان
تربت اصل شراب است، شفا هم دارد
مادری گفت خدا، اصغر من تشنهلب است
چه فراتیست که خشک است و صدا هم دارد
خبر پارگی مشک رسیده به حرم
به ربابی که تنش رخت عزا هم دارد
ضرب این تیر سه شعبه سه نفر میخواهد
نه چنین حنجرهای که تنگی جا هم دارد
مسجد ارک - 1400/1/30 - شب ششم ماه مبارک رمضان
تو در جود و بخشش نهایت نداری
تو بخلی زمان عطایت نداری
منم یاغی اما تو زندان برای
فراری بی دست و پایت نداری
تو را بندههایت فراموش کردند
ولی کینه از بندههایت نداری
تو گفتی جهنم برای تو دارم
نه عشقم، عزیزم، فدایت نداری!
اگر که بدم خب خدایم تو هستی
نیازی به من در دعایت نداری
خدا من که گفتم گنهکار و زشتم
چرا پس به حرفم عنایت نداری؟
به زهرا قسم میخورم آشنایم
غریبه به مهمانسرایت نداری
اگر من به جز تو کسی را ندارم
تو هم مثل این بینوایت نداری
قسم بر رضا که سریع الرضایی
اگر چه ز دستم رضایت نداری
نشستی کنارم در این شب نشینی
شبیه علی با گدایت، نداری
نجف را که بستند یا ربّ دوایی
به دردی که دارد سرایت نداری
حسین جان خرابم چه هجران سختی
از آن تربت کربلایت نداری؟
صدا زد رقیه، پدر، جای سالم
در این صورت جابه جایت نداری
کجا رفته بودی که دیگر سراغی
از آن دختر دلربایت نداری
درست است سنگین شده هر دو گوشم
تو هم جوهری در صدایت نداری
نپرس از چه گیسو و معجر ندارم
تو هم شانه بهر عبایت نداری
مسجد ارک - 1400/1/29 - شب پنجم ماه مبارک رمضان
الهی و ربی ببین بی نوایم
ثوابی ندارم سراپا خطایم
من آنقدر توبه شکستم که دیگر
به پیش تو رنگی ندارد حنایم
به اخم و سکوتت ز من رو مگردان
مرانم از این در، بده ناسزایم
به پشت در خانه ات مینشینم
بگو تا که داخل بیایم، نیایم؟
وفایت همیشه به دادم رسیده
ببخشم که عمری فقط بی وفایم
بدم من ولی صاحبانم کریمند
گدای «بتولم» سگ «مرتضایم»
نبین روسیاهم نبین پر گناهم
محبّ قدیمی اهل کسایم
چنان چاه کوفه دلم مرتضاییست
ولای علی داده قدر و بهایم
چه هجران سختی تمامی ندارد
شب و روز دلتنگ کرب و بلایم
قسم بر سحرهای ماه مبارک
گرفتم من از خاک تربت شفایم
حسین است گرمای اشک روانم
به داغ غمش سالها مبتلایم
لبم خشک شد غروبی برایش
ز بس گریه کردم گرفته صدایم
چه داغ بزرگی چه تصویر سختی
به فکر تن مانده بر بوریایم
چه آه حزینی بُنیَّ بُنیَّ
پریشان این آه خیرالنسایم