معصیت بین دلم آمد و تسخیرم کرد
بال پرواز مرا بست زمینگیرم کرد
روزگاری دلِ بامعرفتی بود مرا
چه شد آخر که خطا این همه دلگیرم کرد
عملم رنگ قبولی نگرفت از بس که
نفس سرگرم ریا کردن و تزوریم کرد
حبّ دنیا عقب انداخت مرا در طلبت
حبّ اغیار مرا در غل و زنجیرم کرد
خواب دیدم که نجف رفتم و صحن علیام
ریخت اشکم به روی گونه و تعبیرم کرد
مرتضی وضع مرا تاب نیاورد و خودش
پدرانه به سویم آمد و تطهیرم کرد
سالها ریزهخور خوان خدیجه شدهام
کرمش بر سر این سفره نمکگیرم کرد
تشنهام شد جگرم سوخت گفت آه حسین
اقتدا بر جگرم ناله شبگیرم کرد
اولین بار حرم بر در باب القبله
نظر فاطمه در خیر سرازیرم کرد
هیچ جایی دلم آرام نشد جز حرمش
دیدن کرب و بلا از همه جا سیرم کرد
چه کنم دست خودم نیست نسوزم ز غمش
روضهی تشنگیاش زود مرا پیرم کرد
فکر آن پیکر و ده مرکب و نعل تازه
روز و شب در نظرم آمد و درگیرم کرد
[شنبه 1400-02-04] [ 04:54:00 ب.ظ ]