تو در جود و بخشش نهایت نداری
تو بخلی زمان عطایت نداری
منم یاغی اما تو زندان برای
فراری بی دست و پایت نداری
تو را بندههایت فراموش کردند
ولی کینه از بندههایت نداری
تو گفتی جهنم برای تو دارم
نه عشقم، عزیزم، فدایت نداری!
اگر که بدم خب خدایم تو هستی
نیازی به من در دعایت نداری
خدا من که گفتم گنهکار و زشتم
چرا پس به حرفم عنایت نداری؟
به زهرا قسم میخورم آشنایم
غریبه به مهمانسرایت نداری
اگر من به جز تو کسی را ندارم
تو هم مثل این بینوایت نداری
قسم بر رضا که سریع الرضایی
اگر چه ز دستم رضایت نداری
نشستی کنارم در این شب نشینی
شبیه علی با گدایت، نداری
نجف را که بستند یا ربّ دوایی
به دردی که دارد سرایت نداری
حسین جان خرابم چه هجران سختی
از آن تربت کربلایت نداری؟
صدا زد رقیه، پدر، جای سالم
در این صورت جابه جایت نداری
کجا رفته بودی که دیگر سراغی
از آن دختر دلربایت نداری
درست است سنگین شده هر دو گوشم
تو هم جوهری در صدایت نداری
نپرس از چه گیسو و معجر ندارم
تو هم شانه بهر عبایت نداری
[دوشنبه 1400-01-30] [ 06:33:00 ق.ظ ]