بر زخمهای سینهی عاشق دوا بس است / داغ ندیدنت به جگرهای ما بس است
بی تو شبیه کوچهی تنگ است شهرمان / ای زائر شهید مدینه، بیا، بس است
پُر کن دوباره کِیل مرا «ایّها العزیز» / هرگز نگو تصدّق این بینوا بس است
بر خشکی لبان من افطار چاره نیست / قدری غبار از کف پای شما بس است
غفلت مرا به مجلس عیش و گناه برد / رفتم خلاف میل شما هر کجا بس است
من دوست دارمت که نشستم ببینمت / بیرون نکن مگو که برو بیحیا بس است
ای صاحب اختیار من و قدرهای من / دست مرا خودت بدهی بر خدا بس است
قرآن به سر گرفتم و گفتم فقط، علی / یعنی علی اگر که ببخشد مرا بس است
این «بالحسین»های تو دست مرا گرفت / حتما برای توبهی من کربلا بس است
آقا قسم به گریهی صبح و مساءتان / آقا قسم به گریهی زینب بُکا بس است
[شنبه 1394-04-20] [ 03:33:00 ب.ظ ]