روزگاری دل من شوق مناجاتی داشت / یاد داری؟ سحر از خوف، چه حالاتی داشت
بین دریای عطای تو گرفتار شدم / عاشقی، از کرمت گفت، گنهکار شدم
حسّ خوبِ سحرم را به عطا برگردان / پُرِ بغضم، تو به من اشک مرا برگردان
قفلِ دل را بشکن، مختصری گریه کنم / دل من لک زده یا ربّ، سحری گریه کنم
پیش تو روسیهی مثل منِ خاطی نیست / حرف بسیار، ولی حسّ مناجاتی نیست
عملم نیز دلم را به تو نزدیک نکرد / پس به دنبال دلم، بین مناجات نگرد
رد نکن، سائلم و دست نیازی دارم / چه کنم توشهی کم، راه درازی دارم
در مرام تو فقط بندهنوازیست خدا / گفته بودی که اگر توبه شکستی بازآ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حبّ دنیاست به دل، عشق به دلدار کم است / آمدم گریه کنم، فرصت گفتار کم است
بندگی که به زبان نیست، عمل میخواهد / گریههای سحر عبد گنهکار کم است
نکند فکر کنی مرگ برایم سخت است / غصّهام توشهی راه است، که بسیار کم است
همهی عمر اگر گریه کنم جا دارد / تا ببخشی تو مرا، این همه اصرار کم است
تا نَفَس هست، به اولاد علی مدیونیم / گفتنی نیست به والله، نه، اقرار کم است
چه قدر درد کشیدند، مسلمان بشویم / این بلاهای به سر آمده انگار کم است
دست دادند که از غیر خدا دست کشیم / خرج، بالاتر از این؟ دست علمدار کم است؟
صبر کردند در این راه، نمیرد اسلام / دست بسته شدنِ حیدر کرار کم است؟
یادمان رفته مگر، مادرمان سیلی خورد / دردهایی که کشید از در و دیوار کم است؟
[یکشنبه 1394-04-21] [ 03:48:00 ب.ظ ]