ای آنکه گشودی به رویم باز دری را
خرج من آلوده نمودی نظری را
شرمندهتر از نوبت قبل آمدم ای وای
دیدی ز من آیا تو گرفتارتری را
من نوسفرم راه دراز است غریبم
کو خضر رهی راه بَرد نوسفری را؟
قانع نشده دل که گنهکارترینم
غفلت زده از دست دهم هر سحری را
از خجلت جرم و گنه آتش نگرفتم
تا این که گرفتند ز من چشم تری را
ستاری تو گرچه شده شامل حالم
من ترک نکردم صفت پردهدری را
گفتند شهادت هنر مرد الهیست
باید به کجا برد غم بیهنری را؟
در راه پر از فتنهی این آخر دوران
با نام علی دفع کنم هر خطری را
ایوان نجف آرزوی هر شب شیعه است
از ما مَسِتان فیض دیدار پدری را
ما چشم به راهیم که با فاطمه آید
همراه بَرَد نو سفر محتضری را
[چهارشنبه 1395-03-26] [ 10:37:00 ب.ظ ]