______ در گیر و دار دلم
چنان موم در اختیار دلم
دلی که غم خویشتن را نداشت
هوای کسی جز حسن را نداشت
حسن عشق ما نه که عشق خداست
کسی که بفهمد حسن را کجاست؟
حسن صبر در صورت آدم است
حسن حیدر و فاطمه با هم است
حسن موقع جنگ کرار بود
حسن بهر مولا علمدار بود
جمل سر به سر را به آتش کشید
زن فتنه گر را به آتش کشید
برای همه خیرها داشت او
هوای سگ کوچه را داشت او
حسینی بمان و حسینی بمیر
ولی از حسن روزی ات را بگیر
چه ها دید تا اهل ایمان شدیم
حسن سوخت تا ما مسلمان شدیم
چو رفتیم در وادی مجتبی
دل ما شد آبادی مجتبی
نگو که بقیعش چه خلوت شده
ببین روضه هایش قیامت شده
تو ای زائر اربعین کربلا
تشکر کن از حضرت مجتبی
روی بامِ هستی عَلَم ساخته
برای همه او حرم ساخته
ولی حیف با غصه درگیر شد
حسن از همان کودکی پیر شد
هنوز دل نگرانم از آن دوشنبه به بعد
هنوز راز نهانم از آن دوشنبه بعد
کسی نبود که حرف دلم به او بزنم
غریب شهر مدینه غریب خانه منم
مدینه سبّ علی میکند مقابل من
رفیق نان و نمک فحش میدهد به حسن
به آن دلی که شکسته است دست رد زده اند
چهل نفر به غرور حسن لگد زده اند
به سینه ی سبک من نشسته سنگینی
زده است مادر من را چه دست سنگینی
میان کوچه زمین خورد گل ز ریشه شکست
همین که ضربه ی بد خورد بار شیشه شکست
به روی چهره چروکی پر از ورم افتاد
دری که سوخت فقط روی مادرم افتاد
دعای مادر خود را شنیده ام ای مردم
قنوت دست ورم کرده دیده ام ای مردم
به خانه حوریه را دست بر کمر دیدم
لباس پاره ی او را به میخ در دیدم
شکست آیه ی «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ» را
ولی نشد بتکانم خاک چادر را
حسین و زینب و عباس را خبر بکنید
نظر به تشت و به این پاره ی جگر بکنید
اگر چه خونِ دلِ تازه روی این لب هست
هزار شکر که عباس پیش زینب هست
اگر چه تنم را به چوب می دوزند
چه خوب معجر زینب دگر نمی سوزد
به دستهای پر از بوسه ام طنابی نیست
ببین حوالی تشت حسن شرابی نیست
تمام درد حسن درد کربلاست حسین
سرت مقابل زینب به نیزه هاست حسین