باز شبهای آخر ماه است من و باری که مانده بر دستم ـــــــــــــــــــــــ منم آن جا مانده از شب قدر فرصت توبه رفته از دستم
آمدم تا به خویش فهمیدم ماه رفته و دست من خالی ـــــــــــــــــــــــــــــــ قدر این سفره را ندانستم ناله ها می کشم ز بد حالی
مانده ام بین حال خوف و رجا گفتم آیا دگر امیدی هست؟ـــــــــــــــــــــــ شب جمعه رسید و گفت به من ملک رحمتش، امیدی هست
هرچه در کار خویش می نگرم با خدایم وفا نکردم من ـــــــــــــــــــــــــ آمدم در ضیافتش اما سر سفره حیا نکردم من
ای خدا بار من زمین مانده آبروی مرا بخر امشب ـــــــــــــــــــــــــــــــ چه کنم چون مرا نبخشی و بگذرد از سرم اگر امشب
حال که آمدم مرا دریاب به تو غیر از وفا نمی آید ـــــــــــــــــــــــــــــــ چون منی اگرببخشاید کم ز لطف خدا نمی آید
هر چه سر زد از ما خدا انگار مثل اینکه گرفته نادیده ـــــــــــــــــــــــــ همه جرم و زشتی ما را محض روی حسین بخشیده
روضه خوان رو به سوی مقتل کن از غم شاه عالمین بگو ـــــــــــــــــــ از همین راه دور با حسرت السلام علی الحسین بگو
لب گودال پیکر شه را نیزه داران محاصره کردن ــــــــــــــــــــــــــــــ با سر نیزه پیکر او را تکه تکه ….
[جمعه 1393-05-03] [ 11:37:00 ب.ظ ]