دردی که گلستان مرا ریخته بر هم
آسایش دوران مرا ریخته بر هم
هجران رخ یوسف زهراست که اینطور
آبادی کنعان مرا ریخته بر هم
بیچارگی و درد فراقی که چشیدم
یک عمر گریبان مرا ریخته بر هم
دلگرمی من چشم تَرَم بود، گناهم
دلگرمی چشمان مرا ریخته بر هم
خسته شده ام از این همه تاریکی نفسم
آنقدر که بنیان مرا ریخته بر هم
دَرهم شده نان همه با هم چقدر حیف
این فاجعه ایمان مرا ریخته بر هم
مدیون گل فاطمه هستم که دعایش
پرونده ی عصیان مرا ریخته بر هم
داغ غم جانسوز علی و غم زهرا
آرامش مژگان مرا ریخته بر هم
فرمود علی، فاطمه جان، حوریه ی من
اوضاع تو ارکان مرا ریخته بر هم
[دوشنبه 1395-12-09] [ 02:35:00 ب.ظ ]