شب و روز غصه دارم که تو نیستی کنارم
تو که نیستی کنارم، شب و روز غصه دارم
ز شب بلند هجران گلهای ندارم ای جان
که به عشق روز وصلت شب و روز میشمارم
من اگر چه درنیایم به شمار بندگانت
به صف فدائیانت به شمارگان بیارم
دل من خوش است در این که درست واقفی تو
که چقدر به معجزات نفست امیدوارم
همهی کبوتران را به کمند خود درآرم
سحری به تیر مژگان بکنی اگر شکارم
چه تفاوت است در این که به روز حشر بی تو
به بهشت به جهنم به کدام رهسپارم
تو که «والضحی» مایی به ظهور اگر درآیی
برسد به روشنایی شب تار انتظارم
نه فقط غروب جمعه همه روز تا ظهورت
به تأسی از تو هر شب به حسین اشکبارم
به سپیدی گل یاس که شده کبود نیلی
تو که نیستی سیاه است همیشه روزگارم
غم فاطمه است در دل چه نیاز بر سرورم
که سرور در حقیقت بود اینکه سوگوارم
[سه شنبه 1395-11-19] [ 07:37:00 ق.ظ ]