هر چه برسد بر سر این شهر عجب نیست
وقتی ز غمش جان کسی هیچ به لب نیست
اصلا شده یکبار هم از خویش بپرسی
آقا وسط منتظران از چه سبب نیست
تاریک شدن قسمت ما بوده همیشه
بی ماه رخش روز، کم از نیمهی شب نیست
ما نوکر و ما منتظر و بنده نبودیم
ای کاش بفهمیم که تالی به لقب نیست
هر چند شکستیم دلش را همهی عمر
صد شکر که روزی ده ما اهل غضب نیست
ای کاش همیشه درِ این خانه بمانیم
روزی خور اغیار شدن شرط ادب نیست
وقتی نمک سفرهی ما تربت اعلیست
بیمار نداریم نیازی به مطب نیست
جوری عطش افتاد به جان شه بیسر
دریا به خدا مرهم این خشکی لب نیست
[شنبه 1395-07-17] [ 08:16:00 ق.ظ ]