ای دیده ابری باش حُسن دیده گریانی ست
مولی پی وصل است بنده باز هجرانی ست
اصلا شده با خود بگویی من کجا هستم
او حاضر است و غیبت ما سخت طولانی ست
نان حلالی جور کن تعارف به مولی کن
او را نخوان بر خانه ات تا سفره ظلمانی ست
ما دور خود گشتیم اما دور آقا نه
مشغول نفس خود شدن ختمش به حیرانی ست
از درد هجرانی که داریم معلوم است
تنها دوای گریه کن ها گریه درمانی ست
پاشو سوار کشتی اش شو باز جا دارد
با نوح تو همراه شو دریا که طوفانی ست
یک عمر چون موری به درگاه سلیمان بود
حالا همه فهمیده اند دیگر سلیمانی ست
طوری طلب می کرد مرگش را که فهمیدیم
زهرا در این شهر نمک نشناس زندانی ست
مادر بسوزد بچه هایش نیز می سوزند
مادر پریشان است و حال ما پریشانی ست
[سه شنبه 1398-10-17] [ 09:49:00 ق.ظ ]