فرش سیاه جاده نقش رد پا داشت
آیینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک، خاکِ پاک عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز میشد
بال کبوترها یکایک باز میشد
چشمان دنیا محو این پرواز میشد
این کوچ یک مقصد به نام کربلا داشت
حس خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سرباز سپاه شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب جاده خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره مینشاند
آهن دلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهن ربا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زن هایش شوی همراه خوب است
آنقدر طعم روضه بین راه خوب است
زائر همیشه قدر آهی اشتها داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیر المومنینیم
ما سینه زنهای یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه بی دردسر ساده همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادرهای دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحق و الانصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارآیی ندارد
در عشقبازی مدّعی جایی ندارد
در راه میماند کسی که ادعا داشت
شب، گریه های بغض گلو را حفظ میکرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هر سربلندی در کف پا زخمها داشت
یاد رقیه راه ناهموار رفتم
در نیمه شب با زخم پا دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
اما مگر این راه چشمی بی حیا داشت؟
این روزها از درد میبارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
میگویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال میرفت
تا سمت جسمی درهم و پامال میرفت
آن روضه خوانی که ته گودال میرفت
روی سر خود چادر خیرالنساء داشت
اهل قراء بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکر خدا که روستاشان بوریا داشت