سوی محشر توشه‎ای هر چند نفرستاده‎ام
هست امیدم به این اشک به ظاهر ساده‎ام

جای حیرت نیست بعد از روضه حالم بهتر است
مادرم در روضه شیرم داده هیأت زاده‎ام

هر زمان جز او ندیدم هیچکس را، عاشقم
چشم اگر بستم به جان و مال خود دلداده‎ام

فاطمه چندین برابر خرجی‎ام را داده است
در عزای بچه‎هایش هر چه خرجی داده‎ام

بس که مستم میکند نام حسین بن علی
ترس دارم غافلان گویند اهل باده‎ام

پیرهن مشکی من محشر نجاتم می‎دهد
دست‎گیری می‎کند این جامه از سجاده‎ام

راه رفتن تا خدا راه نجف تا کربلاست
چند سالی می‎شود دیوانه‎ی این جاده‎ام

از خطر هرگز هراسی نیست در راه وصال
من برای دیدنش تا پای جان آماده‎ام

صورتم هر بار در این راه خاکی می‎شود
یاد آن «خَدِّ التَّریبِ» روی خاک افتاده‎ام

ادامه مطلب :

آنکه در پنجه‎های او اجل است
سیزده تا قصیده و غزل است

سفره‎دار کریم این محل است
صفتی از صفات لم یزل است

آمده در کنار ثارالله
وحده لا اله الا الله

کاشکی با براده‎ی آهن
نگذارد لبش دهن به دهن

تا نیفتد به دامن دشمن
بغلش کرد حسین مثل حسن

بغلش کرد همچنان پسرش
داغ اکبر هنوز بر جگرش

زرهی کرده بر تن از کفنش
به‎به از هیبت جمل شکنش

در شگفتم ز جنگ تن به تنش
قل هو الله قل هو الحسنش

به رکاب علی نگین قاسم
نوه ی فاطمه است این قاسم

گر چه در لشکری عذاب افتاد
گل در اندیشه‎ی گلاب افتاد

وای از چهره‎اش نقاب افتاد
نفسش دیگر از شتاب افتاد

تا سراغش کمی عطش آمد
خود زهرا حوالی‎اش آمد

قمر من پر از قمر شده‎ای
پاره پاره تر از جگر شده‎ای

طعمه چنگ صد نفر شده‎ای
چه کشیدی کشیده‎تر شده‎ای

مژه و پلک تو پریده چرا
اسب بر ابرویت دویده چرا

ای فدای تو و توسل تو
سخت پیچیده شد تکامل تو

کنده شد برگ و ریشه‎ی گل تو
برنگشته کمی ز کاکل تو

موضوعات: روضه, ماه محرم الحرام, مسجد ارک  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-06-24] [ 10:37:00 ب.ظ ]